پیش از آغاز سخن لازم به بیان میدانم که هدف از این نوشتار گریز از نقد و حمایت از شیخ ریا -حسن روحانی- و قدیس سازی و نفی نقد وی و انتقاد از هوادارانش و نفی آزادی بیان نیست که ایشان نیز بسان شما «هنر» و «هنرمند» را فدای نام و جای خویش نمودهاند.
دوم اینکه نام «هنرمند» بر شما نمیتوانم نهاد که تفاوتی در رفتار و گفتار، میان شما و آن مداح مدرن و هفت تیرکش اهل بیت نمیبینم! هر دو به یک سان فرهنگ جامعه را فدای نام و نان خویش کردهاید و فرهنگ زخم خورده جامعهمان را بیش از پیش به قهقرا بردهاید. او از «عورت محمود» میگوید و شما از «شوشول فرنود»، او در کار ترور انسان است و شما در کار ترور شخصیت، او مقلد فرهنگ جهاد عرب و شما مقلد فرهنگ بازار غرب، او بر گرد حرم کربلا طواف میکند و شما بر گرد بازار نیویورک! هر دو به یک سان «لمپنیزم افسارگسیخته زیر شکمی» را دستاویز ترقی خویش قرار داده و شما «تابو شکنی» را نیز نه برای شکست راستین تابوها که نردبان شهرت خویش ساختهاید!
لذا در این نوشتار اگر از هنر نامی به میان میآید دلیل آن پیام شما در جایگاه یک هنرمند بوده که لایق آن نبودید.
جناب آقای نجفی!
بهتر بود حرمت و جایگاه هنر، هنرمند و همچنین جایگاه خویش در این میان میشناختید و در محدوده خود دُرافشانی میکردید. بیهوده خود را نمایندهای از جامعه هنری ایران ندانید که حق پیام و وعظ در قامت هنرمندی بر دیگر هنرمندان ندارید.
هنر ایران نمایندگانی برجسته، یگانه، دلیر، بیمدعا و پاک چون شجریانها، سرشارها، مختاریها، سیرجانیها و… دارد که در ایران ماندند، هنر خویش به دور از هر گونه تقلید آفریدند و جانبازانه از فرهنگ این سرزمین پاسداری کردند و تاوان آن دادند که شما به گرد پایشان نرسیده و نخواهید توانست رسید. این بزرگان بر خلاف شما اعتبار از «هنر» خویش گرفتهاند و نه چون شما به یمن فرصتشناسی، از شرایط سیاسی جامعه.
چه داند و چه شناسد نوای بلبل مست
کلاغ بهمنی و لک لک بیابانی
جناب آقای نجفی!
نوای مفلسانه خویش، مسیحایی نساخته و به بهره از آهنگی، چون شیخی منبر وعظ برای خویش نسازید که متوهمان دم عیسوی هزارانند. اندرز و نصحیت شیوه واعظان و دلق پوشان ریایی ست که چون شمایی «تعزیر» را حق خویش میدانند.
جناب آقای نجفی!
از شجاعت و بزدلی گفتهاید! آیا شمایی که شرایط امنیتی ایران را درک کرده و ناچار به ترک دیار شدهاید، انصاف را در حق دیگران رعایت کردهاید؟ آیا شمایی که بیرون گود نشستهاید در خردهگیری بر هنرمندان ایران و بزدل خواندنشان منصف بودهاید؟
از نام و نان گفتهاید! آیا شمایی که بر موج سوارید و سینههای دخترکی، دستاویز نام و جای خویش قرار دادهاید حق ایراد بر دیگران دارید؟
از هنر گفتهاید! خدمت شما به فرهنگ و هنر این دیار چه بوده؟ کدامین هنر آفریدهاید، کدامین هنر شکوفا ساختهاید و بازتاب کوششهای در ظاهر هنریتان در ارتقای فرهنگ جامعهمان جز لمپنیزم زبانی چه بوده؟
جناب آقای نجفی!
فراموش نکنید در تاریخ فرهنگ این سرزمین بزرگان بسیاری بودند که در مدح شاهان نیز سخن گفتهاند اما آنچه از وجودشان برایمان به یادگار مانده، هنر راستینشان است که شما از درک آن عاجزید و این عدم شناخت ناگزیر شما را به بیراهه برده و اینچنین ناجوانمردانه گرفتار پوستین خلقتان کرده.
آنچه برای ایران و فرهنگ این مرز و بوم به یادگار خواهد ماند اپرای باشکوه «رستم و سهراب» چکناوریان است، «کلیدر» دولت آبادی است، «هفت خان رستم» پری صابریست، «صدای سخن عشق» ناظریست، «آقای هالو»ی نصیریان است و «یک بوس کوچک» فرمان آراست که در آن جمع حضور داشتند و ناجوانمردانه مورد توهین لمپنی چون شما قرار گرفتند. شما و شیفتگی سینههای برهنهتان و فراموشی «سوراخ» دعایتان که آثار آن در کلامتان نیز نمود یافته، چون بادی خارج گشته از تن، لحظهای میوزید، فضا را آلوده میسازید و به همان سرعت محو میگردید!
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت